صمد مطلبی اصل
چکیده
هدف این مقاله ، آزمون پنج مفهوم کلیدی مدیریت استراتژیک : سازمان صنعتی (O/I ) دیدگاه مبتنی بر منابع (RBV) دیدگاه مبتنی بر دانش (KBV)، کارت امتیازی متوازن (BSC) و سرمایه فکری (IC) در بافت یک سازمان غیر انتفاعی است و تعیین اینکه کدام یک در بخش غیر انتفاعی کاربرد بیشتری دارد. این مقاله مفاهیم یاد شده را در محیط غیر انتفاعی مرور می کند.
این مقاله به تکمیل ادبیات نوظهوری که میگوید: مفهوم IC کارآمدترین مفهوم مدیریت استراتژیک در بخش های غیر انتفاعی است، کمک می کند. از آنجا که تحقیقات سیستماتیک کمتری در مورد قابلیت کاربرد مفهوم مدیریت استراتژیک در بافت غیر انتفاعی انجام شده است، این مقاله به عنوان نخستین تلاش برای پر کردن این شکاف موجود تهیه شده است.
مقدمه
امروز سازمانهای غیر انتفاعی(NPOs) به طور عموم در یک محیط دارای رقابت بالا، فعالیت می کنند که مشخصه آنها تقاضای فزآینده از طرف جامعه، است. نیاز به مفاهیم مناسب مدیریت استراتژیک که قادر به هماهنگی با محیطهای منحصر به فرد غیرانتفاعی باشند به گونة وسیعی مورد پذیرش واقع شده است.
حوزه مدیریت استراتژیک در سه دهه اخیر، برجسته و چشمگیر شده است. بیشتر مفاهیم مدیریت استراتژیک، مانند: سازمان صنعتی (O/I) دیدگاه مبتنی بر منابع (RBV) دیدگاه مبتنی بر دانش (KBV) کارت امتیازی متوازن (BSC) و سرمایه فکری (IC) پا به عرصه ظهور گذاشته اند. به هر حال بر خلاف سایر مفاهیم استراتژیک ، سرمایه فکری روی شاخصهای کیفی و غیرمالی برای دورنماهای استراتژیک آینده تاکید دارد و شاید بتواند با محیط منحصربه فردی که سازمانهای غیرانتفاعی درآن فعالیت می کنند، هماهنگ شود. IC با ارائه شناخت بیشتر درباره چگونگی تخصیص منابع سازمانی ، به استقرار استراتژیک سازمانهای غیرانتفاعی کمک می کند. همزمان، IC سازمانهای غیر انتفاعی را توانا می سازد تا با ارائه اطلاعات معنی دار به ذینفعان سازمانی ، عملکرد خودشان را بهبود بخشند. به این شکلها، IC به سازمانها در مورد تلاش برای تطبیق با هدفهای اجتماعی و بازرگانی خود کمک می کند. همان گونه که در این مقاله نشان داده خواهد شد ، IC مناسبترین مفهوم مدیریت استراتژیک، برای سازمانهای غیرانتفاعی است.
این مقاله به سه بخش عمده تقسیم می شود. نخست ، یک توضیح مختصر در مورد چهار مفهوم مدیریت استراتژیک: شامل سازمان صنعتی (O/I) ، دیدگاه مبتنی بر منابع (RBV)، دیدگاه مبتنی بر دانش (KBV)و کارت امتیازی متوازن (BSC) در بافت غیرانتفاعی ارائه می کند. استدلال میشود که این مفاهیم در بخش غیر انتفاعی قابل استفاده نیستند. دوم ، یک توضیح اجمالی از تاریخچه ، مفهوم و سه جزء تشکیلدهنده سرمایه فکری ارائه می شود. سرانجام اهمیت استراتژیک سرمایه فکری در سازمانهای غیرانتفاعی بررسی می شود. این مقاله بیان می کند که IC یک چارچوب مفهومی جایگزین مدیریت استراتژیک در محیط منحصربه فرد غیرانتفاعی است.
سازمان صنعتی (O/I)
سازمان صنعتی، یکی از معروفترین مفاهیم مدیریت استراتژیک است و بر شاخصهای محیط خارجی عملکرد سازمان تاکید دارد. آموزشگاه استراتژی O/I بر انتخاب یک صنعت مناسب و استقرار یک سازمان در آن صنعت با توجه به یک استراتژی کلی : هزینه پایین یا تمایز محصول ، تاکید می کند(زاک، 2005). به هر حال مکتب استراتژی O/I در بخش غیرانتفاعی نمی تواند کاربرد داشته باشد؛ زیرا موجب می شود سازمانهای غیرانتفاعی تمایزهای خود از رقبا را در زمینه فعالیتشان را با استفاده از منطق بازار نشان دهند(گولد،1997). آنها اصرار دارند با استقـرار و تمایز خدمات خود در این بخش موفق شوند به گونهای که بتوانند ذینفعان خودشان ، به ویژه تامین کنندگان مالی را متقاعد سازند که آنها منابع را سزاوارتر از رقبایشان مورد استفاده قرار می دهند.
تمایز، منجر به تشکیل سلسله مراتبی از مقایسه بین سازمانهای غیرانتفاعی و رقبایشان با توجه به سنجه ها و معیارهای مشخصی نظیر حساب هزینه و درآمد یا اندازه گیری نتایج میشود ، که در آن سازمانهای غیرانتفاعی سعی می کنند به راس سلسله مراتب صعود کنند. به هر حال این سازمانها اغلب هدفهایی دارند که شکل مشخصی ندارند و خدماتی را ارائه می کنند که غیرملموس هستند. بنابراین موفقیت سازمانهای غیرانتفاعی را نمیتوان با چگونگی مصرف دقیق و مطابق با بودجه بندی انجام شده، اندازه گیری کرد.
دیدگاه مبتنی بر منابع (RBV) و شایستگی اصلی
رویکرد مبتنی بر منابع در مدیریت استراتژیک، بر ویژگیهای پرهزینه برای الگوبرداری یک سازمان به عنوان نیروهای اساسی جلو برنده عملکرد و مزیت رقابتی، تاکید دارد. تئوری شایستگی اصلی بعنوان زیرمجموعه ای از RBV یک شرکت ، به سازمانها امکان تجدیدنظر ، شناسایی و بهره برداری از آنچه که رشد شرکت را در رقابت جهانی ممکن میسازد، میدهد. این دو تئوری به قابلیتهای درونی شرکت تاکید می کنند. به هر حال هر دو تئوری به طور عمده روی ابعاد درونی سازمانها توجه دارند. پپارد و ریلاندر بیان می کنند که RBV چشم اندازی کل نگر برای درک چگونگی استفاده از منابع در ارزش آفرینی برای سازمانها ارائه نمی کند و این موجب شده تا این تئوری بیشتر به یک چارچوب مفهومی محدود شود. تئوری شایستگی اصلی را بیان می کند که ارزش افراد با استعداد خیلی زیاد است؛ زیرا بخشی از سیستم سازمانی می باشد. بنابراین ، ارزش ابعاد غیرانسانی یک سازمان نظیر تکنولوژی اطلاعات ، اغلب نادیده گرفته می شود.
فرایند مدیریت استراتژیک، در بخش غیرانتفاعی پیچیده تر است و این در اثر ویژگیهای این سازمانها، نظیر: ترکیب کارکنان و داوطلبان حقوق بگیر و پاسخگویی به موسسان متعدد سازمان است. بنابراین تئوریهایRBV و شایستگی اصلی که روی قابلیتهای درونی تاکید دارند، شاید قادر به ارائه یک تصویر متعادل از چگونگی عملکرد یک سازمان غیرانتفاعی نباشند.
دیدگاه مبتنی بر دانش (KBV)
توسعه تفکر مدیریت استراتژیک از هر لحاظ تا اندازهای از اهمیت نقش اقتصادی دانش تاثیر می پذیرد. سازمانهایی که میتوانند از دانش و به گونهای قابل ملاحظه از دانش ضمنی استفاده موثر کنند به احتمال زیاد منابع و قابلیتهای سنتی خود را در روشهای جدید و مجزا که نسبت به رقبایشان ارزش بیشتری برای مشتریان خود ارائه کرده، هماهنگ و ترکیب میکنند. چشم انداز استفاده از دانش به عنوان منبع اولیه مزیت رقابتی با عنوان دیدگاه مبتنی بر دانش شناخته میشود که از بسط دیدگاه مبتنی بر منابع به وجود آمده است. به هرحال محدودیت KBV این است که، هم دانش ضمنی و هم آشکار را به عنوان اموری می پندارد که به طور عینی قابل تعریف هستند. KBV بیان میکند که دانش یک منبع ایستای درونی در سازمانهاست که می تواند مانند بیشتر منابع فیزیکی: کنترل، استفاده و داد و ستد شود. در نتیجه، سیستمهای اطلاعاتی اغلب در تلاش برای تسخیر، ذخیره، بهبود و انتقال دانش بین واحدها، ادارهها، سازمانها و بین افراد توسعه می یابند.
اگرچه این واقعیت که KBV، به دانش به عنوان یک دارایی می نگرد، مفهوم مهمی است ، اما این ادراک تا اندازهای از این مورد که روی توسعه تکنولوژی اطلاعات تاکید فراوان دارد ، مورد تحریف قرار گرفته است و این امر، تصور و درک ابعاد فکری و به ویژه دانش ضمنی را برای ارزش آفرینی در سازمانهای غیرانتفاعی محدود می کند.
کارت امتیازی متوازن (BSC)
کارت امتیازی متوازن به تولید منابع فکری در سازمانها کمک میکند و شامل مجموعه ای از معیارها برای نظارت بر عملکرد سازمانی از چهار بعد است:
1) مالی؛
2) مشتری؛
3) فرایند داخلی؛
4) یادگیری و رشد.
روابط علت و معلولی بین چهار معیار، هم مالی و هم غیرمالی، است که BSC را از دیگر سیستمهای مدیریت استراتژیک متمایز ساخته است. بیان میکند که BSC، سازمانهای غیرانتفاعی را توانا می سازد تا شکاف بین بیانیههای ماموریت و استراتژی و فعالیتهای عملیاتی روزمره را با تسهیل فرایندی که سازمانهای غیرانتفاعی بتوانند به تمرکز استراتژیک دست یابند ، پر کنند. به هر حال دلایلی وجود دارد که بیان میکند BSC چارچوب ضعیفی برای بافت غیرانتفاعی ارائه می دهد.
نخست، BSC استراتژیای را معرفی میکند که تحت فرضیههایی شکل گرفته، اجرا می شود که وجود گروه ثابتی از مشتریان هدف برای سازمان و بیشینه کردن قابلیت سودآوری بین دو سازمان رقیب را همیشه بدیهی می دانند. به هر حال در اصل هیچ یک از این دو فرضیه در بافت غیرانتفاعی صدق نمیکند. سازمانهای غیرانتفاعی اغلب در برابر موسسان مختلف سازمان مسئول هستند. این بدین معنی است که ذینفعان خدمات غیرانتفاعی نوعاً از آنهایی که پشتیبانی مادی ارائه می کنند، متفاوت هستند. برای مثال دولت، خدمات را از سازمانهای غیرانتفاعی خریداری میکند و سایر گروه افراد، استفاده کنندگان نهایی از خدمات هستند. بنابراین سازمانهای غیرانتفاعی مشتری ندارند، بلکه فقط دریافت کنندگان خدمات دارند. همچنین سازمانهای غیرانتفاعی برای رفاه جامعه ایجاد شده اند. ماموریت و رسالت آنها اغلب به عنوان یک ماموریت کاملا معنوی شناخته می شود تا اینکه یک موضوع خاص اقتصادی برای حساب سود و زیان باشد. یک استراتژی که ماموریت را قربانی سود بیشتر می کند ، از آنجا که ذینفعان از جمله دریافت کنندگان خدمات بخش غیرانتفاعی را نادیده میگیرند، در نهایت قابل دفاع نخواهد بود. بنابراین این رویکردهای مدیریت استراتژیک که اساسا برپایه درک رقابتها و مشتریان هستند عموما برای بخش غیرانتفاعی قابل قبول نیستند.
دوم، این نگرانی وجود دارد که روابط علت و معلولی بین چهار بعد BSC ، منطقی هستند تا اتفاقی. در BSC همیشه فرض میشود که یادگیری و رشد، فرایندهای داخلی موثر را هدایت می کنند، سپس سطح بالایی از رضایت مشتری را باعث شده، و نتایج مالی خوبی را به دست میدهد. این سفسطه های منطقی میتواند منجر به یک پیش بینی نادرست از شاخصهای عملکرد شود. در مورد سازمانهای غیرانتفاعی میتوان اطمینان داشت که روابط علت و معلولی در سازمانها، زمانی که انتظارها و خواسته های گروههای مختلف موسسان بخش غیرانتفاعی، اغلب در تعارض و حتی تناقض هستند، کارساز نیستند.
سوم، BSC به خاطر عدم انعطافپذیری کامل آن مورد انتقاد قرار می گیرد؛ زیرا چهار بعد مربوط به هم و شاخصهای آنها به نسبت محدود کننده هستند. برای مثال ملاحظات محیط خارجی در BSC فقط به مشتریان محدود میشود. به هر حال مباحث بخش غیرانتفاعی پیچیده هستند. شاخصهای محیط خارجی برای سازمانهای غیرانتفاعی احتمالا وسیعتر از بعد مشتری در BSC می باشند. ریسک بالقوه آن است که مدیران غیرانتفاعی ممکن است با تمرکز صرف بر چهار بعد BSC گمراه شوند و این ممکن است به از دست دادن سایر عوامل همسطح آنها در سازمانهایشان ختم شود.
سرانجام، هیچ عنصر انسانی در چهار بعد BSC مورد توجه قرار نگرفته است. اهمیت نوآور بودن و استعدادهای کارکنان و داوطلبان در سازمانهای غیرانتفاعی ممکن است به گونة معنی داری کم شود. توانایی سازمانهای غیرانتفاعی برای تحقق هدفهایشان، تقریبا به گونهای کامل وابسته به دانش، مهارتها و تجربه کارکنان و داوطلبان حقوق بگیر است. در واقع بیشتر سازمانهای غیرانتفاعی بر نیروی کار داوطلب، اتکای زیادی دارند. نبود تمرکز نیروی انسانی در چهار بعد BSC ، ممکن است افراد مستعد را از پیوستن به این سازمانها بازدارد؛ زیرا آنها شاید احساس کنند که تلاشهایشان در این سازمانها تحت مدل BSC تشخیص داده نمی شود.
حتی کاپلان و نورتون می پذیرند که کاربرد BSC در سازمانهای غیرانتفاعی با کاربرد آن در سازمانهای تجاری متفاوت است؛ زیرا سازمانهای غیرانتفاعی سعی در دستیابی به نتایج ماموریت نامشخص خود دارند؛ نه عملکرد مالی برتر. آنها ادعا می کنند که BSC را به ویژه برای محیط منحصربه فرد غیرانتفاعی تعدیل کردهاند. به هر حال نویسنده این مقاله بر این باور است که BSC تعدیل شده مشکلات یاد شده را حل نمی کند. BSC تعدیل شده حتی سردرگمیها را بیشتر هم خواهد کرد. این سردرگمی ها از بعد مالی شروع می شود که در مدل تعدیل شده با یک بعد اعتماد و امانتداری جایگزین می شود که منعکس کننده هدفهای سایر موسسان نظیر خیران و مالیات دهندگان است.
کاپلان و نورتون بیان می کنند که رضایت هر دوی ذینفعان مالی و مشتری باید به گونهای همزمان جلب شود. بنابراین، هم بعد مشتری و هم اعتماد و امانتداری در یک سطح قرار می گیرند که به هر حال با تئوری علت و معلولی اولیه سازگاری ندارد. این دو بعد(اعتماد و امانتداری ، و مشتری) ربطی به یکدیگر ندارند. در نتیجه ممکن است یک تصور نادرست وجود داشته باشد که دریافت کنندگان خدمات برای خیران و مالیات دهندگان اهمیتی ندارند و یا اینکه مورد دوم (مالیات دهندگان) در ارتباط با نیازهای دریافت کنندگان خدمات نیست. به هر حال در واقع هم خیران و هم دریافت کنندگان خدمات با هم در ارتباط نزدیک هستند و نیازها و انتظارهای آنها از طرفین لزوما در یک جهت قرار نمیگیرند. بنابراین تامین همزمان نیازهای ذینفعان مالی و مشتری تنها مشکل نیست؛ بعضی وقتها غیرممکن است. به گونه خلاصه ، حتی اگرچه مدل BSC یک گام بزرگ در توسعه مدیریت استراتژیک را از لحاظ تجسم دانش و مهارتها در سازمانهای غیرانتفاعی تایید کرده است ، لیکن خود این مدل با محیط منحصربه فرد غیرانتفاعی، سازگار نیست.
با وجود حمایت قوی از این ایده که سازمانهای غیرانتفاعی نیازمند مدیریت استراتژیک هستند ، این مقاله یک گام فراتر رفته و به این مورد میپردازد که سازمانها باید بعد اجتماعی را در مرکز استراتژی خودشان قرار دهند؛ زیرا بعد اجتماعی اغلب دلیل وجود سازمانهای غیرانتفاعی در جامعه است. این مقاله استدلال می کند که برخلاف سایر مفاهیم ذکر شدة مدیریت استراتژیک، مفهوم سرمایه فکری (IC ) می تواند به عنوان یک چارچوب مفهومیِ مناسبِ مدیریت استراتژیک در بخش غیرانتفاعی مورد استفاده قرار گیرد.
مفهوم سرمایه فکری(IC ) و اجزای آن
استوارت، سرمایه فکری را از لحاظ منابع سازمانی ، مربوط به ثروتآفرینی از راه سرمایه گذاری در دانش ، اطلاعات ، دارایی فکری و تجربه تعریف می کند. براساس کار تعدادی از محققان در زمینه سرمایه فکری، این مفهوم در برگیرنده سه جزء اصلی غیرمالی و دارای رابطه متقابل به صورت زیر است:
1) سرمایه انسانی(HC)؛
2) سرمایه ساختاری(SC)؛
3) سرمایه رابطه ای(RC).
سرمایه انسانی،عناصر مختلف منابع انسانی شامل: نگرش، شایستگیها ، تجربهها و مهارتها، دانش ضمنی و نوآوربودن، استعداد و دانش ضمنی موجود در ذهن افراد در سازمانها را در برمیگیرد. سرمایه انسانی به عنوان یک منبع نوآوری و بازسازی استراتژیک، برای سازمانها مهم است. یک سرمایه انسانی که سطح بالاتری دارد اغلب با بهره وری بیشتر و درآمدها یا حقوق و مزایای بالاتر تداعی می شود. بنابراین به نفع مدیران منابع انسانی است که بهترین و روشن ترین کارکنان را به عنوان ابزار تحقق مزیت رقابتی ، جذب و توسعه دهند.
سرمایه ساختاری به یادگیری و دانش مقرر در فعالیتهای روزمره گفته میشود. مجموعه دانشی که در یک سازمان در پایان روز و بعد از اینکه افراد سازمان را ترک کردند، باقی می ماند، هسته اصلی سرمایه ساختاری را نشان می دهد. سرمایه ساختاری، زیر ساختار حمایتی سرمایه انسانی محسوب می شود و شامل همه ذخایر غیرانسانی دانش در سازمانها- مانند پایگاه داده ها، دفترچههای راهنمای فرایندها، استراتژیها ، رویهها، فرهنگ سازمانی، انتشارات و کپی رایتها- میشود که برای سازمانها ایجاد ارزش میکنند و بنابراین به ارزش مادی سازمانها میافزایند.
سرمایه رابطهای، روابط رسمی و غیررسمی یک سازمان را با ذینفعان خارجی و ادراکهای آنها درباره سازمان و نیز تبادل اطلاعات بین سازمان و آنها را مشخص می کند. سرمایه رابطه ای برای یک سازمان اهمیت دارد؛ زیرا با ربط دادن سرمایه انسانی و سرمایه سازمانی با سایر ذینفعان خارجی ، مانند یک عنصر افزایش دهنده ارزش آفرینی برای سازمان عمل میکند.
این سه جزء سرمایه فکری دارای وابستگی متقابل هستند. سرمایه فکری از راه ترکیب ، به کارگیری، تعامل ، یکپارچه سازی و ایجاد تعادل بین سه جزء خود و نیز مدیریت جریان دانش بین آنها ، بهترین ارزش ممکن برای سازمانها را ارائه می کند. اگرچه بعد سرمایه فکری اولین بار به عنوان چارچوبی برای تجزیه و تحلیل سهم منابع فکری در سازمانهای انتفاعی توسعه داده شد ، اما همان گونه که در این مقاله بحث شد ، به همان نسبت ، مناسب سازمانهای غیرانتفاعی نیز خواهد بود.
اهمیت سرمایه فکری در بافت غیرانتفاعی
سرمایه فکری قادر به سازگاری با چالشهای محیط غیرانتفاعی در اقتصاد دانش محور است؛ زیرا برخی از مبانی نظری سرمایه فکری از کانون درونی تئوری شایستگی اصلی سرچشمه میگیرند. سرمایه فکری به انتقال کانون استراتژیک سازمانهای غیرانتفاعی به منابع فکری،شامل: دانش ، مهارتها و تجربه کمک میکند و این برای سازمانهای غیرانتفاعی مهم است؛ زیرا فعالیتها و تغییرهای استراتژیکی که در سازمانها انجام می شوند به طور عمده از راه ابتکارهای درونی کارکنان و داوطلبان هدایت می شوند تا نیروهای خارجی نظیر کارگزاران دولتی. بنابراین احتمالا مقاومت در برابر آن فعالیتها و تغییرات استراتژیک از طرف کارکنان و داوطلبان کمتر خواهد شد.
در سازمانهای انتفاعی ،سود به عنوان یک زبان مشترک برای ارتباطها، تفویض و هماهنگی ، و به عنوان وسیلهای برای اندازه گیری موفقیت سازمان و معیار عملکرد عمل می کند. بنابراین همانگونه که پیشتر اشاره شد، سازمانهای غیرانتفاعی در صورت اجرای مدیریت استراتژیک انتفاعی که بر ذخیره هزینه و ارزش پول تاکید دارند، آسیب پذیر هستند. موریتسن و دیگران تاکید می کنند که سرمایه فکری در ارتباط با پرسشهایی درباره هویت، مانند: شما چه کسی هستی و چه چیزی می خواهی بشوی؟ است و بنابراین سرمایه فکری فقط یک هدفِ مربوط به منابع فکری نیست بلکه هویتی است که به وسیله قابلیت و دانش اینکه یک سازمان چه چیزی می تواند انجام دهد، درست شده است. در نتیجه، رویکرد سرمایه فکری، رهبران غیرانتفاعی را ملزم به تجدیدنظر در ماموریت و دلیل وجودیِ اجتماعی شان می کند. سرمایه فکری برای سازمانهای غیرانتفاعی مهم شده؛ زیرا نه تنها به این سازمانها کمک می کند تا از جابه جایی هدف و توزیع منابع پرهیز کنند، بلکه همچنین به آنها یاری می دهد تا دوباره هدفهاشان را روی ابعاد اجتماعی متمرکز کنند، که بعضا بوسیله فعالیت در محیطهای قرارداد تجاری تحت جنبش اصلاح بخش عمومی، مورد تحریف قرار گرفته است.
بیشتر منابع سازمانی در طول عمر خود، بازده کاهشی و یا افزایشی دارند. برای نمونه ، یک دارایی فیزیکی در اثر استفاده مستهلک میشود. از طرفی، ارزش سرمایه فکری در اثر استفاده کاهش نمییابد. پپارد و ریلاندر بیان می کنند که منابع سرمایه فکری همزمان می تواند توسط کاربران زیادی در جاهای مختلف به کار گرفته شود، بنابراین از لحاظ اقتصادی، غیررقابتی هستند. این بدین خاطر است که زمانی که سرمایه فکری مورد شناسایی و چالش قرار می گیرد ممکن است دانش جدید توسعه داده شود. بنابراین سرمایه فکری اغلب با بازده افزایشی شناخته میشود؛ یعنی ارزش ایجاد شده به ازای هر واحد مصرف شده سرمایه گذاری افزایش مییابد. ویژگی غیررقابتی سرمایه فکری برای سازمانهای غیرانتفاعی دارای اهمیت است؛ زیرا سرمایه فکری ممکن است به جای رقابت بر سر منابع ، به اشتراک گذاری منابع را تشویق کند. رقابت شدیدی که در اثر اصلاحات در بخش عمومی، به وجود میآید ، برای بخش غیرانتفاعی - هنگامی که سازمانهای غیرانتفاعی به جای همکاری با یکدیگر برای حل مشکلات اجتماعی، بر سر منابع رقابت می کنند- می تواند مخرب باشد. ویژگی غیررقابتی سرمایه فکری همچنین سازمانهای غیرانتفاعی را برای کسب مزیت از راه تسهیم دانش در اقتصاد دانش محور تشویق می کند.
نورکلیت بیان می کند که اگر یک مدل در سازمان موثر باشد، آن مدل باید ریشه در زبان افراد سازمان داشته باشد و به همه بخشهای سازمان منتقل شود. این یک نکته مهم دیگری را نیز بیان می کند: اگر یک مدل در سازمانهای غیرانتفاعی مورد استفاده قرار گیرد ، باید کاربرد یا توزیع آن در کل سازمان ساده و آسان باشد. بونتیس و دیگران بیان می کنند که سرمایه فکری ، انعطاف پذیر و درک آن آسان است ؛ زیرا مجموعه ای از منابع فکری و جریانهای آنها را ارائه می کند. بنابراین مفهوم سرمایه فکری می تواند به عنوان یک چارچوب مفهومی ساده برای سازمانهای غیرانتفاعی مورد استفاده قرار گیرد که نیازمند تغییر به نسبت کمی است. سرمایه فکری برای سازمانهای غیرانتفاعی دارای اهمیت است؛ زیرا به ایجاد تغییرات در رفتار و ارزشهای افراد کمک می کند. روس، بیان می کند که اگرچه سرمایه فکری ممکن است به ظاهر در ارتباط با رشد فروش و ایجاد ارزش باشد ، اما یک هدف عمیق تر دارد: هدف اصلی یک رویکرد سرمایه فکری، تغییر رفتار افراد است اما نه حداقل از راه تغییر در زبان موسسه. مفهوم IC مجموعه کاملی از ارزشهای جدید، است درباره اینکه مدیریت خوب چیست و مدیریت بد چیست، انجام دادن چه مسائلی در سازمانها درست و چه مسائلی اشتباه است؟
نتیجه گیری
محیط غیرانتفاعی، سازمانهای غیرانتفاعی را مجبور به تغییر روش مدیریت و انجام فعالیتهای آنها کرده است. اکنون سازمانهای غیرانتفاعی تشویق میشوند تا از منابع سازمانی به صورت کارآتر استفاده کنند. همان گونه که در این مقاله بحث شد ، باید یک چارچوب مناسب مدیریت استراتژیک حتمی در سازمانهای غیرانتفاعی، توسعه داده شود. این مقاله، پنج مفهوم کلیدی مدیریت استراتژیک را در بافت غیرانتفاعی مورد بررسی قرار داد و مشخص کرد که کدام یک بیشترین کاربرد را در بخش غیرانتفاعی دارد. در مقایسه با سایر مفاهیم مدیریت استراتژیک، IC یک چارچوب مفهومی معتبر مدیریت استراتژیک برای سازمانهای غیرانتفاعی است. سرمایه فکری با استفاده موثر از منابع به سازمانهای غیرانتفاعی امکان پیگیری هدفهای اجتماعی و همزمان حفظ کیفیت موردنظرشان را می دهد. پژوهشهای بیشتر شامل: بخشهای فرعی و ویژة غیرانتفاعی و روش شناسیها، نیازمند اجرای آزمون تجربی یافته های این مقاله خواهد بود.
منبع:
Kong, Eric, The Strategic importance of intellectual capital in the non-profit sector, journal of intellectual capital, vol 8, No.4, 2007, pp721-731